نیکوکار، خیرش از آن دنیا هم به آدم می رسد

از مسجد اعظم قلهک که بیرون آمدم، پیاده به طرف چهارراه پاسداران حرکت کردم.هنوز راه زیادی نرفته بودم که با صدای بوق بنز 220 آبی رنگ، برای لحظه ای ایستادم.مثل همیشه لبخندی زد و گفت: بفرمایید بالا، بالاخره تا یک جایی با هم می رویم.

گفتم: مزاحم نمی شوم.شما بفرمایید به کارتان برسید.

دوباره گفت: چه مزاحمتی، این مسیر من است و تا هر کجا شما خواستید با هم می رویم.

چون بزرگتر از من بود، احساس کردم خوب نیست لطف و احسانش را رد کنم. بنابر این سوار شدم و تا میدان هفت تیر با هم بودیم.

آدم دست به خیر و مهربانی بود.تا جایی که خبر دارم میوه عروسی تعدادی از دوستان و آشنایان را او تدارک دیده بود.هر کاری از دستش برمی آمد برای بقیه انجام می داد. همیشه شاد بود و لبخند می زد. یکی دو بار با هم همسفر بودیم. همواره موجب شادمانی بقیه بود.

ناگهان خبر رسید که حاج اصغر تهرانی به دیار باقی شتافت. سن و سالی نداشت که این دنیا را ترک کرد و رفت. اغلب اوقاتی که به بهشت زهرا می روم، سری هم به مزار او می زنم.آخرین بار که به اتفاق خانواده ام و یکی دو نفر از بستگان سر مزارش رفته بودیم، صبح زود یک روز تعطیل بود. سرگرم قرائت فاتحه بودیم که ظرف هایی پر از آش رشته داغ به همراه نان بربری داغ از راه رسید.بچه های من که صبحانه نخورده بودند، از خوشحالی به وجد آمدند.در حالی که جمع 6 نفری ما مشغول صرف آش رشته داغ بودیم، نگاهی به تصویر حک شده حاج اصغر بر روی سنگ مزارش انداختم و خیلی آرام و آهسته با او حرف زدم:

«از آن روز که تو را می شناختم دست به خیر بودی. تا توانستی به دیگران خیر رساندی. حالا امروز هم در این زیارت اهل قبور، قسمت بود که در کنار مزار تو این صبحانه گرم به دست ما برسد.حالا هم خیرت به آدم ها می رسد. روح بزرگ و بلندت همواره شاد»

براستی چه خوشبخت و سعادتمند هستند آنان که در حیات و ممات خویش باعث و بانی خیر می شوند.به واسطه وجود، نام و یادشان همواره به دیگران لطف، محبت و مهربانی عطا می شود. آنان مصداق واقعی این بیت ماندگارند که فرمود:

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

Published in: on سپتامبر 26, 2009 at 8:01 ق.ظ.  Comments (7)  

رابطه ای شیرین میان قرآن کریم و بستنی خوش مزه !

کارگاه سنجش معلومات قرآنی، یکی از پر مخاطب ترین قسمت های هفدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم بود.کودکان و نوجوانان بسیاری با شور و هیجان در این قسمت حاضر می شدند و به معماهای قرآنی جواب می دادند. خیلی وقت ها خانواده بچه ها هم کنار غرفه می ایستادند و ضمن توجه به این رقابت، خودشان هم مشارکت می کردند. یکی از شبها که سرگرم اجرای برنامه بودم، پدر یکی از نوجوانان بازدیدکننده، مرا خطاب قرار داد و پرسید: این معماهایی که شما از بچه ها می پرسید به چه درد آنها می خورد؟ چه اهمیتی دارد که بچه من بداند قرآن چند سوره دارد و یا بزرگترین سوره قرآن کدام است؟

گفتم: شما سراغ دارید کسی را که بتواند در یک مرحله، تعداد 10 یا 20 پله را طی کند و به طبقات بالاتر ساختمان برسد؟ فرا گرفتن قرآن مراحل و مراتبی دارد. آیا هدف از یادگیری آیات الهی، تنها حفظ سوره هاست یا هدف بالاتری هم وجود دارد؟

دوباره گفت: این حرفها درست اما جواب من نشد.

 پرسیدم: از نظر شما رابطه ای میان بستنی با قرآن وجود دارد؟

خنده ای کرد گفت: نه، هرگز

گفتم: اتفاقا» از نظر من قرآن با بستنی ارتباط جالبی دارد. فرض کنیم یک شب جنابعالی با فرزندتان به مسجد می روید و ایشان به یک سری از سوالات قرآنی مطرح شده در میان جمع هم سن و سالان به خوبی جواب می دهد و نکته های تازه ای هم فرا می گیرد. شما در مسیر بازگشت به منزل برای تشویق او، بستنی مورد علاقه اش را می خرید. همین بستنی باعث می شود تا …

هنوز جمله ام کامل نشده بود که لبخندی زد و گفت: درست می فرمایید. تشویق در تربیت و آموزش بچه ها خیلی موثر است.

پرسیدم: حالا به نظر شما این معماهای قرآنی می تواند باعث تشویق بازدیدکنندگان از سالن کودک و نوجوان نمایشگاه بشود؟ فکر نمی کنید همین معماهای جالب و جذاب قرآنی آنان را سر شوق بیاورد تا بدین بهانه کتاب خدا را بخوانند و نگاهی به ترجمه آیات داشته باشند و ان شاالله عامل به آیات کلام نورانی پروردگار بشوند؟ وقتی یک بستنی بتواند مشوق کودک یا نوجوان به حساب بیاید، معماهای شیرین کلام پروردگار چنین قدرتی برای جذب ندارند؟

گپ من با این پدر مهربان که تمام شد، کارت جایزه ای به فرزندش دادم تا با خاطره ای خوش از سالن خارج شود. اما قبل از آن چند معمای قرآنی دیگر را هم برایش توضیح دادم تا فرزند نوجوانش با دانسته های بیشتری سالن را ترک کند.

… و حالا یک معمای قرآنی برای شما. آیا می دانید کدام سوره قرآن کریم است که در تمامی آیاتش اسم جلاله » الله » وجود دارد؟ یعنی هیچ آیه ای در این سوره نیست که این لفظ جلاله در آن نباشد.

Published in: on سپتامبر 19, 2009 at 7:52 ق.ظ.  Comments (6)  

انتشارات سوره مهر بی پول است یا …

کتاب داگفت: کتاب » دا » به چاپ هفتادم رسید، اما انگار انتشارات سوره مهر هنوز بی پول و ندار است.

گفتم: چه ارتباطی میان کتاب» دا «، بی پولی و شما وجود دارد؟

جواب داد: یادت هست آبان ماه سال 1387 به اتفاق شما و چند نفر دیگر روانه گردهمایی خیرین مدرسه ساز درزیبا کنار شدیم و دو روز تمام و بدون وقفه با خیرین مصاحبه کردیم تا جلد دیگری از مجموعه کتاب های » جلوه های عشق و ایثار» منتشر شود؟ اصرار داشتند کارها را سریع به دستشان برسانیم تا کتاب به موقع چاپ شود. ما به وعده مان وفا کردیم و کتاب هم چاپ شد و در اختیار مخاطبانش قرار گرفت، اما….

پرسیدم: اما چه؟

جواب داد: اما تا این لحظه هنوز حق التحریر مرا نداده اند. راستی پول تو را پرداخت کردند؟

گفتم: همه پولم را که هنوز نداده اند. همان مقداری را هم که داده اند، بعد از دهها مرتبه تلفن و پیغام به نتیجه رسید. تا وقتی کار دارند پشت سر هم تماس می گیرند، کار که تمام شد، دیگر به پیغام ها توجهی ندارند. مرتب هم جلسه هستند و جوابی نمی دهند. راستی آخرین تماسی که با آنها داشتی …

فرصت نداد سوالم را کامل کنم که گفت: تنها جواب یکی از مسوولان انتشارات سوره مهر این بود که ما فعلا» پول نداریم. هر وقت پول دستمان رسید، حق الزحمه شما را پرداخت می کنیم. من هم به ایشان گفتم در این مدت فقط از فروش کتاب » دا » آن قدر پول به حسابتان آمده که بتوانید حق التحریر دهها نفر دیگر را هم بدهید. اما باز هم می گویید….

حالا اگر می توانی تو با آنها تماس بگیر و بگو پول من را بدهند. همین روزها باید برای ثبت نام دخترم در دانشگاه اقدام کنم. اما متاسفانه …

راستی که این جماعت عجب پیروان خوبی برای پیامبر اسلام(ص) هستند. آن حضرت فرمودند تا عرق کارگر خشک نشده، دستمزدش را پرداخت کنید. اینها هم دارند همین کار را می کنند.

گفتم: من همین امروز صبح با برادر مدیر انتشارات تماس گرفتم و به ایشان گفتم: چرا دوست داری به جای دعای خیر در این ماه،ناله و نفرین نثار خودت و خانواده ات کنند؟ شما پول خودتان را گرفته اید، اما دنبال پول مردم نیستید. آیا برادر دیگرتان که صفحه آرایی کتاب را بر عهده داشت هنوز مثل من و همکارم طلبکار است یا حسابش صاف شده است؟ با مدیر انتشارات هم که نمی توان تماس گرفت. او اصلا» جواب تلفن های من و تو را نمی دهد و همیشه در جلسه است. موبایلش را هم که بگیری همیشه خاموش است.

بعد دوباره به دوست و همکارم گفتم بیا در این شبهای عزیز رمضان که می گویند دعا مستجاب است و درهای آسمان به روی بندگان حضرت حق گشوده، دعایی در حق مسوولان انتشارات سوره مهر و سایر افراد مرتیط با این ماجرا بکنیم.

پرسید: چه دعایی بکنیم؟

جواب دادم: در حال حاضر که ریش و قیچی دست آنهاست. هر طور بخواهند من و تو را بازی می دهند. اما بیا از خدا بخواهیم در قبر و قیامت با آنان و امثال ایشان همان کند که اینان در دنیا با ما رفتار کردند. من اطمینان دارم که در آن سوی این دیار فانی، نه کاری از عهده بنیانیان رییس حوزه هنری بر می آید و نه حجت الاسلام خاموشی رییس سازمان تبلیغات اسلامی می تواند چراغی در آن تاریکی برای کسی بیافروزد. من شبیه این ماجرا را با یک نشریه دیگر هم دارم. الآن 6 ماه است حق التحریر مرا پرداخت نمی کنند و هر بار تماس گرفته ام جواب ایشان آن است که ما از موسسه قوامین نیروی انتظامی طلب داریم. آن ویژه نامه که مطلب شما در آن چاپ شده مربوط به آنهاست. هر وقت پولش را به ما دادند ما هم پول شما را پرداخت می کنیم.

من دیگرامیدی به گرفتن پولم ندارم، اما امیدوارم خداوند این دعای مرا در حق آنان مستجاب کند.افسوس که دیگر آنجا زور، قدرت و پست و مقام جواب نمی دهد.

گفتم: راستی، خوش به حال نویسنده کتاب » دا «. از کنار نوشتن این کتاب حسابی پول به جیب زده. الآن باید چند تا ویلا خریده باشه.

خنده ای کرد و گفت: جالبه بدونی که خانم حسینی در یک مصاحبه تلویزیونی که خودم اون را شنیدم اعلام کرد، من هیچ حق التحریری برای کتابم نگرفتم.

Published in: on سپتامبر 7, 2009 at 9:15 ق.ظ.  Comments (11)  

شاید این «سفره افطار» بی مهمان بماند، شاید

خیلی بی تفاوت از کنار پوستر مسابقه عکس «سفره افطار» سایت مرکز آفرینش های فرهنگی هنری کانون پرورش فکری گذشتم.پوستر، بسیار بسیار ابتدایی بود.هیچ نوع اطلاعاتی در خصوص چگونگی برگزاری مسابقه، شرایط شرکت کنندگان، اندازه و تعداد آثارو سایر مشخصات  یک مسابقه عکس ارائه نکرده بود.تنها به یک نشانی اینترنتی و مهلت ارسال آثار بسنده کرده بود.

هنوزچند قدم جلوترنرفته بودم که دوستم گفت: این مسابقه شاید برای پسران شما جالب باشد.موضوع را به آنها بگو شاید….

گفتم: اوایل اردیبهشت 1388 این سایت فعالیتش را با فراخوان یک مسابقه عکاسی با موضوع » من و خانواده « شروع کرد. آن روز نوشته بودند کودکان 5 تا 15 ساله می توانند با دوربین عکاسی یا تلفن همراه، تصاویری را خلق کنند و در این رقابت شرکت داشته باشند. من هم موضوع را با فرزندانم در میان گذاشتم. آنها با خوشحالی تمام از این رقابت استقبال کردند.سپس به کمک هم تعدادی عکس انتخاب کردیم و هر دو پسرم در رقابت شرکت کردند. از آن روز تاکنون هیچ خبری نشده است. یکی دو بار فرزندانم نتایج مسابقه را از من جویا شدند و من هم پیگیری کردم اما نتیجه ای نگرفتم. بنابر این حالا….

سرش را به علامت نارضایتی تکان داد و گفت: حق با شماست.بچه ها با یک دنیا امید و آرزو قدم پیش می گذارند تا شاهد موفقیتی هر چند کوچک در زندگی خود باشند. اما وقتی آنها را میان زمین و آسمان رها می کنند، کم کم میل و رغبت خود را از دست می دهند و بی اعتماد می شوند. حالا فهمیدم چرا شما که خودت به عکاسی علاقه داری، از کنار این پوستر بی تفاوت گذشتی و هیچ اعتنایی به آن نکردی.

گفتم: من انتظار ندارم که فرزندانم صد در صد برنده این رقابت باشند، اما حداقل امیدوار بودم که با اعلام نتایج این مسابقه عکاسی، آنها از وضعیت و توانا یی خودشان آگاه شوند. بنابر این در مورد مسابقه دوم مرکز آفرینش ها هیچ اطلاعی به آنان نخواهم داد.

دوستم دوباره پرسید: تماسی با مسوولان این مسابقه هم گرفتی؟

جواب دادم: بله. خانمی را معرفی کردند تا جوابگو باشد. من هم با ایشان تماس گرفتم و ماجرا را تعریف کردم. تنها پاسخ این بود که: » متاسفم.من هم چند بار این موضوع را به مسوولان بالاتر گفته ام اما هیچ جوابی نگرفته ام. با جابجا شدن مدیر این مرکز، ظاهرا» همه چیز فراموش شده است. البته تعداد چندانی هم در این مسابقه شرکت نکرده بودند. بنابر این…»

تنها حرفی که به آن خانم محترم زدم این بود: بچه ها شخصیت دارند.اگر آنان به فراخوان شما احترام می گذارند، شما هم باید پاسخ مناسبی برای آنان داشته باشید.برنده شدن یا نشدن یک کودک یا نوجوان – آن هم به شرط قضاوت و داوری صحیح – اولویت اول نیست. وقتی شما هیچ عکس العملی در مورد عکس های ارسالی بچه ها نشان نمی دهید، دیگر نباید انتظار داشته باشید که آنان به دعوت های بعدی شما جواب مثبت بدهند.

راستی! چرا گاهی کودکان و نوجوانان اهمیتی برای دعوت های ما  قائل نیستند؟ چرا آنان را نادیده می گیریم و احساس می کنیم بی تفاوتی ما را فراموش خواهند کرد؟ باور کنیم بچه ها به ویژه کودکان و نوجوانان نسل امروز به مراتب دقیق تر و زیرک تر از نسل های پیشین خود هستند و تمامی رفتار، کردار و گفتار ما را به خاطر می سپارند. باور کنیم که آنان می فهمند اما گاهی به دلایل مختلف  حرف دلشان را بر زبان نمی آورند و تنها با فاصله گرفتن از ما، بهترین عکس العمل را نشان می دهند.

آری، فرزندانم ترجیح می دهند سر «سفره افطاری» حضور پیدا کنند که برای «من و خانواده» ارزش و احترامی قائل باشند.

Published in: on سپتامبر 5, 2009 at 2:18 ب.ظ.  Comments (6)  

نقاشی کار بچه هاست، سالن نوجوانان نمایشگاه قرآن را نشانم بدهید

پرسید: بخش نوجوانان نمایشگاه قرآن امسال کجاست؟

جواب دادم: همین جا که شما تشریف دارید.

چشمش که به مسابقات جدول، کامپیوترها و بچه هایی که سرگرم نقاشی بودند افتاد، با لحن تمسخرآمیزی دوباره گفت: این کارها که همه بچه گانه است. من پرسیدم برای نوجوانان چی دارید؟

گفتم: 15 فعالیت و کارگاه ادبی، فرهنگی و هنری مرتبط با قرآن کریم در این مجموعه برای مراجعان عزیز تدارک دیده شده که هر کدام در نوع خودش قابل توجه است.45 کارشناس و مربی اینجا هستند تا خدمات لازم را به فرزند شما بر اساس علاقه اش ارائه کنند.

بعد از آن که تک تک کارگاه ها را برایش معرفی کردم، کارگاه نقاشی دیواری را نشانش دادم و گفتم: فکر می کنید فرزند نوجوان شما می تواند مثل آن کودکان و نوجوانانی که سرگرم نقاشی داستان های قرآنی هستند، یک تصویر زیبا ارائه کند؟ فکر می کنید دخترتان می تواند به پرسش های مسابقات رایانه ای که تماما» بر اساس اطلاعات و دانستنی های قرآنی هست جواب بدهد و جایزه بگیرد؟ آیا فرزندتان علاقه دارد تذهیب، کتیبه نگاری، خوشنویسی با خطوط مختلف هنری، چاپ نقوش اسلامی و فعالیت های هنری دیگر را تجربه کند؟ تصور می کنید تمام این کارگاه ها کودکانه است؟ نگارش آیات و کلام الهی با خط خوش و تذهیب آن ….

هنوز حرفم تمام نشده بود که دست فرزندش را گرفت و به کارگاه نقاشی دیواری رفت. دختر نوجوان سرگرم نقاشی و خلق یک تصویر تازه شد و پدرش ساعتی به تماشای کار او نشست. در این فاصله تمام کارگاه های موجود در هفدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم را هم مرور کرد. حدود دو ساعت یا کمی بیشتر در سالن کودک و نوجوان نمایشگاه وقت گذاشت. تصویرسازی دخترش که نمام شد، او را صدا زد.دختر در حالی که نقاشی خود را در دست داشت، گوشه ای از سالن ایستاد و پدر با دوربین موبایلش عکسی از او به یادگار گرفت.

هنگام خروج از سالن کودک و نوجوان، لحظه ای ایستاد و گفت: حق با شماست، من زود قضاوت کردم.شما فرصت خوبی برای تجربه کردن به بچه های ما می دهید.

لبخندی زدم و گفتم: تلاش ما بر این بوده و هست که بتوانیم قرآن کریم را با فرهنگ، ادب و هنر به فرزندانمان بهتر معرفی کنیم. حالا اگر دوست دارید سراغ بخش هنر نمایشگاه هم بروید و آثار ارزنده هنرمندان را هم که با محور قرآن ارائه شده تماشا کنید. این سالن به فرزند شما و بقیه بچه ها تعلق دارد. باز هم منتظر شما هستیم.

او و دختر نوجوانش از سالن خارج شدند، اما اطمینان دارم که دفعه بعد، همراه با نوجوانان دیگری دوباره قدم به این نمایشگاه خواهند گذاشت و این بار، آن پدر محترم، خود بهترین معرف برای سالن کودک و نوجوان نمایشگاه قرآن کریم خواهد بود.

Published in: on سپتامبر 1, 2009 at 9:45 ق.ظ.  Comments (5)