فقط آنکه شلوارجین پوشیده بود کمکم کرد

      چند سال پیش قرار شد برای تهیه زندگی نامه یکی از جانبازان که اسمش را هم به خاطر ندارم گفت و گویی با وی داشته باشم تا بر اساس اطلاعات اولیه ای که من از او می گیرم، شخص دیگری کتابش را بنویسد.با او در دانشگاه تربیت مدرس قرار گذاشتم و مدتی با هم گپ زدیم.این جانباز ویلچیرنشین در لابلای حرف ها و صحبت هایش به خاطره ای اشاره کرد که چنین است:

یکی از روزهایی که روی صندلی چرخدارم نشسته بودم و در خیابان های شهر حرکت می کردم، برای رفتن به آن طرف خیابان با مانعی روبرو شدم که امکان گذر از آن به تنهایی میسر نبود.باید کسی به من کمک می کرد تا بتوانم از مانع عبور کنم و به آن طرف خیابان بروم.من از کسی تقاضای کمک نکردم و منتظر عکس العمل افراد ماندم.خیلی ها بی تفاوت از کنارم رد شدند.بعضی ها نگاه نگاه می کردند و شاید زیر لب هم چیزی می گفتند اما باز هم کاری به من نداشتند.در همین فاصله، جوانی به طرف من آمد که اصلا» تصورش را نمی کردم که او بخواهد به من کمک کند. یک شلوار جین به پا داشت. موهای سرش به نظر عجیب و غریب بود. شاید از آن جنس جوان هایی بود که افراد حزب اللهی و انقلابی  به او و امثال او توجهی ندارند و تصور می کنند از دین و مذهب و اخلاق و انسانیت فاصله گرفته اند. من هم در حین عبور او برای لحظه ای چنین تصویری از او در ذهن داشتم.درست در همین لحظه که به کنارم رسید، مرا خطاب قرار داد و گفت : کاری میتونم برات بکنم؟ به او گفتم : می خواهم بروم آن طرف خیابان.اگر زحمتی نیست کمک کن چرخم را از این مانع رد کنم . بقیه راه را خودم می روم.اما آن جوان نه تنها مرا از آن مانع رد کرد، بلکه تا آن طرف خیابان هم همراهم بود و مرا تنها نگذاشت. نکته جالب برایم حرفی بود که حین عبور از خیابان زد. او به من گفت : ما به شماها مدیونیم. اگر شماها نبودین شاید هرگز ما هم وجود نداشتیم. اگر این کشور هنوز هست و ما می تونیم در اون زندگی کنیم به خاطر مردانگی توست.

Published in: on مارس 21, 2008 at 6:03 ب.ظ.  Comments (2)  

The URI to TrackBack this entry is: https://safarezendegi.wordpress.com/2008/03/21/%d9%81%d9%82%d8%b7-%d8%a2%d9%86%da%a9%d9%87-%d8%b4%d9%84%d9%88%d8%a7%d8%b1%d8%ac%db%8c%d9%86-%d9%be%d9%88%d8%b4%db%8c%d8%af%d9%87-%d8%a8%d9%88%d8%af-%da%a9%d9%85%da%a9%d9%85-%da%a9%d8%b1%d8%af/trackback/

RSS feed for comments on this post.

2 دیدگاهبیان دیدگاه

  1. درست است که نسل من یعنی 17 -18 ساله های دهه شصت، خودمان را نسل سوخته میدانیم و خودمان را وارث بی برو برگرد جنگ و انقلاب و حماسه و پیروزی میدانیم. اما نسل جوانان امروزی ایران به نظر شخص من جزو مظلوم ترین ها هستند. نه برادر بزرگتر که ما باشیم قبولشان داریم، نه والدین، نه محافظه کار، و نه حتی برخلاف شعارهای بسیار اصلاح طلب، نه چپ، نه راست، نه بالا و نه پایین!. از بی تفاوت و بی هویت تا بی دین و لاکردار خطابشان میکنیم. همه اینها را که جمع کنی میشود گفت نسلی که همه چیز را سوخته تحویلش دادیم و ظالمانه چوب بر سرشان گرفته ایم که تو اینچنین هستی و آنچنانی!
    چشم ها را باید شست…

  2. جنگ وحشتناك ترين و سخت ترين جاييه كه ميشه تصور كرد
    و كسي كه براي دفاع از ناموس و كشورش ميجنگه يه مرده واقعيه
    دمه همشون گرم


بیان دیدگاه